دوشنبه ۲۰ آذر ۱۳۹۶ - ۰۸:۱۷
۰ نفر

مهدی واعظی: تهران درست در سال۱۲۱۰ پایتخت می‌شود. آن‌زمان ابرشهر امروزی ما قریه‌ای بوده با آب‌وهوایی خوش بر دامنه کوه‌های سربه‌فلک‌کشیده البرز؛ تهران بوده و ۴محله که این‌روزها هسته مرکزی شهر به‌حساب می‌آیند.

خانه زیر گذر قلی

تهران از شمال به عودلاجان، از غرب به سنگلج، از شرق به محدوده پامنار و از جنوب به بازار منتهي مي‌شده است. حالا خيابان خيام، مرز اين محله‌هاست با معابر و كوچه‌هاي آشتي‌كناني كه هنوز هم رنگ‌وبوي تهران قديم را دارند. معروف‌ترين اين گذر‌ها هنوز هم از اين خيابان منشعب مي‌شود و به گواه تاريخ، محل رشد كودكي تا جواني خيلي از مشاهير معاصر بوده است. گذر قلي سال‌هاست كه ميان بازارچه معير، گذر مستوفي و پاچنار محصور مانده. شوخي نيست؛ بيش از يك قرن عمر دارد و همچنان پابرجا به عبور گيج و سرسام‌آور مشتريان بازارها و تيمچه‌ها و سراهاي كوچك و بزرگ نگاه مي‌كند! هنوز هم تا نامي از گذر قلي مي‌آيد خيلي‌ها ياد نام آل‌احمد و زندگي كوتاه اما پرآزمون‌وخطايش در اين محله مي‌افتند. هنوز هم اهالي وقتي از كوچه «كاركن اساسي» وارد گذر قلي مي‌شوند، در سبزرنگ خانه‌اي را نشان همراهان‌شان مي‌دهند و مي‌گويند: «خانه سيداحمدآقاست؛ پدر جلال». اين خانه در تاريخ 25مهر1383 به ثبت ملي رسيد و در سال89 توسط سازمان ميراث فرهنگي از مالك خريداري شد. گزارش پيش رو، شامل خاطرات جسته‌وگريخته‌اي است كه اين خانه را به تاريخ گره مي‌زند.

  • بازخواني اول

همسايگي با جد بيست‌وهشتم
آنها كه سال‌هاست در خيابان خيام رفت‌وآمد دارند بارها و بارها از مقابل بقعه متبركه امامزاده سيدنصر‌الدين گذشته‌اند. شجره‌نامه خانواده آل‌احمد بعد از 28پشت به اين امامزاده مي‌رسد. بيشتر طالقاني‌ها هم بعد از مهاجرت به تهران براي باليدن به اين شجره‌نامه خانوادگي، در محله‌هاي پامنار و پاچنار و اطراف خيابان خيام فعلي ساكن شدند. خانه سيداحمد طالقاني ـ پدر جلال ـ درست كنار حياط امامزاده سيدنصرالدين بود و جلال و شمس آل‌احمد در آن خانه متولد شدند. اما اينكه چرا آقاي محله پاچنار ساكن گذر قلي مي‌شود هم براي خودش ماجراي جالبي دارد. بهتر است اين حكايت را از زبان حاج سيداحمد لاجوردي كه آن‌زمان از معتمدان بازار به ‌حساب مي‌آمده بخوانيد: «يك روز تازه از بازار به خانه آمده بودم كه پيغام آمد رئيس ژاندارمري جلوي در، منتظر من است. آمدند مرا از خانه كشيدند بيرون و گفتند حاج‌آقا دستمان به دامن‌تان؛ بياييد كمك! با مامورها رفتيم جلوي در خانه سيداحمد طالقاني. جماعتي جمع بودند و سيداحمدآقا هنوز مي‌غريد. پدر جلال هميشه عصاي آبنوسي به دست مي‌گرفت و در مواقعي كه زبان در طرف مقابلش اثر نمي‌كرد از آن بهره مي‌گرفت.

آن‌زمان كريم‌آقا بوذرجمهر ـ از قزاق‌هايي كه با رضاخان ميرپنج به قدرت رسيد ـ بلديه‌دار تهران بود. از احوالات بوذرجمهر فهميدم كه عصا را نوش جان كرده و با سري افكنده بين گروهي از آجان‌ها كناري ايستاده بود. من رفتم جلو و با اصرار، حاج‌آقا را به بيروني خانه بزرگ‌شان بردم و تقاضا كردم اجازه بدهند من قضيه را فيصله بدهم. مي‌دانستم موضوع چيست. مي‌خواستند براي تهران خيابان‌هاي راستاحسيني بكشند، مثل خيابان‌هاي مسيحيان در فرنگ؛ حالا مي‌خواستند محله شيشه‌گرخانه و سيدنصر الدين و فيل‌خانه را بكوبند و اين خيابان‌ها را جايگزين‌شان كنند. دولت آمده بود روي خانه‌هايي كه بايد خراب شوند پرچم قرمزرنگي گذاشته بود. سيداحمد‌آقا هم از ماجرا خبردار شده بود و نمي‌گذاشت پرچم را بزنند و مقاومت مي‌كرد. چون آقاي محله و مورد احترام همه بود مراعاتش را داشتند.

خانه‌اش درست ديوار به ديوار حياط امامزاده بود كه نسبشان به آن مي‌رسيد. رفتم كريم‌آقا بوذرجمهر را راضي كردم كه چندهفته‌اي فرصت بدهد. قبول كرد. خانه بايد خراب مي‌شد و چاره‌اي نبود. در طول آن چند هفته سيداحمدآقا را راهي سفر نجف كرديم. همان‌موقع بود كه خانه زير گذر قلي را با بهاي هزار و 800تومان خريدم. در غياب حاج‌آقا اسباب‌كشي كرديم. آمدند خانه احمدآقا را كه تنها مانده بود كوبيدند روي هم. از حياط امامزاده چيزي باقي نماند و فقط به بقعه رحم كردند. مرحوم جلال آل‌احمد و آقاشمس‌الدين در آن خانه به دنيا آمدند كه حالا افتاده است ميان خيابان خيام». پس از اين نقل‌مكان، خانواده آل‌احمد در خانه زير گذر قلي ساكن مي‌شوند.

  • بازخواني دوم

همه همسايه‌هاي معروف خانه
خانه آل‌احمد‌ها در كوچه كاركن اساسي، عمر زيادي دارد، بستر حوادث تاريخي زيادي بوده و افراد سرشناسي به آن رفت‌وآمد داشته‌اند. از همسايه‌هاي مشهور خانه پدري جلال مي‌توان به پدر سيدمحمدعلي جمالزاده و حاج‌عباسقلي بازرگان (پدر مرحوم بازرگان) اشاره كرد. مطب پزشك معروف، سيدرضي خيرخواه كه طبيب حاذقي بوده نيز در نزديكي اين خانه قرار داشته و محل رجوع بيماراني بوده كه جز رنج بيماري، با بي‌پولي هم دست‌به‌گريبان بوده‌اند. خانه پدر جلال ابتدا به شكل فعلي نبوده و از نظر سازه‌اي تغييراتي در آن انجام شده كه هر يك از آنها را مي‌توان به يك جريان تاريخي مهم تعميم داد.

  • بازخواني سوم

محضرخانه‌اي در بيروني خانه
رضاخان در سال1304به قدرت مي‌رسد و در سال1310 اداره ثبت ‌احوال را تاسيس مي‌كند. در همين سال است كه وزارت دادگستري هم آغاز به‌كار مي‌كند و پيرو فعاليت آن از محكمه‌هاي شرعي مي‌خواهند كه زير اين بيرق بروند و مهرشان موكد به نشان شيروخورشيد شود. سيداحمد طالقاني از آن‌دست روحانياني بوده كه به‌راحتي زير بار حرف زور نمي‌رفته‌اند و هميشه مقابل رضاخان و دارودسته‌اش قد علم مي‌كرده‌اند؛ پس اين بار هم اين خفت را نمي‌پذيرد و ترجيح مي‌دهد محضرش را تعطيل كند و خانه‌نشين شود اما چون اهالي بازار و پاچنار به دست بابركتش اعتقاد زيادي داشته‌اند، خانه كودكي جلال در روزهاي نخستين تعطيلي محضر پدر، تبديل به محل رجوع كشاورزان، مالكان و حتي عروس و داماد‌هايي مي‌شود كه مي‌خواسته‌اند قباله‌هايشان به امضاي سيداحمد طالقاني مزين شود. كم‌كم صداي اهل خانه درمي‌آيد و چاره‌اي باقي نمي‌ماند جز آنكه قسمت معيني از خانه، تبديل به محضر شود. در فاصله سال‌هاي 1310تا 1314بيروني خانه، كاربري محضر شرعي پدر جلال را پيدا مي‌كند و پاي خيلي از اهالي محل به آن باز مي‌شود. البته راپورتچي‌ها هميشه در كمين بوده‌اند و با تلاش مستمر آنها در نهايت بعد از 4سال اين محضر هم تعطيل و پدر جلال به طور كامل خانه‌نشين مي‌شود.

  • بازخواني چهارم

ساخت اجباري گرمابه خانگي
آن زمان مرسوم نبود كه هر خانه‌اي براي خودش حمام داشته باشد؛ در هر محله‌اي چند حمام بود كه در ساعت‌هايي از روز آقايان را مي‌پذيرفتند و در برخي ساعت‌هاي ديگر هم به خانم‌ها اختصاص داشتند. تنها طبقه اعيان و اشراف بودند كه حمام خانگي داشتند و آن هم وسيله‌اي بود براي مباهات و فخرفروشي. ساكنان خانه پدري جلال كه زير گذر قلي سكونت داشتند هم از اعيان و اشراف نبودند اما دست جور و بيداد سبب مي‌شود كه در اين خانه يك حمام خانگي ساخته شود. شمس آل‌احمد ـ برادر كوچك‌تر جلال ـ به‌خوبي علت و چگونگي ساختن اين حمام را كه از نخستين گرمابه‌هاي محله پاچنار به ‌حساب مي‌آمده ذكر كرده است: «همين كه رضاخان به قدرت رسيد، ماموريت اولش شد مخالفت با روحانيون و زيرفشارگذاشتن آنها. شغل بيشتر اين روحانيون اداره محاكم شرعي در محله‌ها بود كه خيلي از آنها مانند محضر پدرم تعطيل شدند. پدرم آقاي محله و امام‌جماعت مساجد معروف پاچنار و لباسچي بود كه هنوز هم پابرجا هستند. آنجا به اقامه نماز مي‌پرداخت و به امور شرعي مردم هم مي‌رسيد. زماني كه خانه‌نشين شد جز همين اقامه نماز كار ديگري نداشت.

نماز جماعت هم در آن سال‌ها ممنوع شد. آجان‌ها نه‌تنها در كوچه‌ها حجاب از سر زن‌ها بر مي‌داشتند بلكه اگر روحاني‌اي را در گذري مي‌ديدند از او جواز لباس مي‌خواستند؛ جوازي كه حكومت بيدادگر آن‌زمان بايد تأييدش مي‌كرد. پدرم خانه‌نشين و تنگ‌خلق شد. بعضي از دوستانش از در تسليم و رضا با حكومت وارد شدند. حتي يكي از آنها تغيير لباس داد و در جشن كشف‌حجاب شركت كرد. جلال در داستان «جشن فرخنده» اين ماجرا را روايت كرده است. آن‌زمان اهل خانه‌مان خيلي از اندروني بيرون نمي‌آمدند. براي خروج از خانه بهانه‌هاي اندكي وجود داشت كه رفتن به حمام و بازار، از مهم‌ترين‌شان به ‌حساب مي‌آمد. پدرم از ترس بي‌آبرويي و بي‌حيايي آجان‌ها دستور داد در خانه‌مان حمامي ساخته شود. خاطرم هست كه با چه مكافاتي در خانه‌مان حمام خصوصي ساخته شد؛ يك گرمابه كوچك با كوره و تيان و سربينه».

  • همسايگي با پدر شعر نوي فارسي

همين يك ماه قبل بود كه خبر رسيد خانه‌موزه ادبي جلال آل‌احمد و سيمين دانشور تقريبا تكميل شده و به‌زودي افتتاح مي‌شود؛ اين همان خانه‌اي است كه جلال را همسايه نيما يوشيج ـ پدر شعر نوي فارسي ـ كرد و در منطقه يك تهران، خيابان شهيد تقي رفعت قرار دارد. خانه شايد از نظر قدمت تاريخي اهميت چنداني نداشته باشد چراكه ساخت آن به دوره پهلوي دوم برمي‌گردد اما از اين منظر كه محل زندگي دو نويسنده مشهور كشورمان بوده است، اهميت دارد. درضمن اين خانه سال‌ها محل جمع‌شدن نويسندگان بسياري هم بوده است. مرحوم جلال آل‌احمد(1348) و همچنين زنده‌ياد سيمين دانشور(1390) تا آخر عمر در اين خانه زندگي كردند. حالا قرار است حدود 6سال پس از مرگ سيمين‌بانو، طبق وصيت او اين خانه موزه شود.

براي دنبال‌كردن رد پاي جلال آل‌احمد در پايتخت، حتما بايد سري هم به شهر‌ري زد. مسجد تك‌مناره‌اي فيروزآبادي براي اهالي ري، مسجد آشنايي‌است؛ مسجدي كه كنار بيمارستان فيروزآبادي قرار گرفته و از يادگارهاي آيت‌الله حاج سيد‌رضا فيروز‌آبادي‌است. در حياط، زيرزمين و شبستان اين مسجد، قبور زيادي وجود دارد اما اگر نگاهي به گوشه‌اي از تالار شبستان بيندازيد متوجه سنگ قبري كه نسبت به بقيه متفاوت‌تر است خواهيد شد كه نوشته زردرنگ دارد؛ بدون نام و نشاني. اين قبر جلال آل‌احمد است و تنها نقش روي آن، امضاي خودش است؛ نام خودش. اينجا خانه ابدي يكي از بزرگ‌ترين نويسندگان معاصر ماست.

منابع:
-از چشم برادر (شمس آل احمد)
- دو برادر (محمدرضا كائيني)

کد خبر 392146

برچسب‌ها

دیدگاه خوانندگان امروز

پر بیننده‌ترین خبر امروز

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
captcha